آندیا جونمآندیا جونم، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

دخترمن آندیا

آندیا در یک روز برفی

برف آمده شبانه رو پشت‌بام خانه برف آمده رو گل‌ها رو حوض و باغچه‌ی ما زمین سفید هوا سرد ببین که برف چها کرد رو جاده‌ها نشسته رو مسجد و گلدسته برف قاصد بهاره زمستان‌ها می‌باره سلام سلام سپیدی! دیشب ز راه رسیدی؟         ...
24 بهمن 1392

ممنون از خدا بخاطر آندیا

                                            تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید و استخاره زدم ، گفت مال من باشی خدا کند که ببینم عروس گلهایی خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی خدا کند که پر از عشق مادرت باشی خدا کند که پر از مهر مادرم باشی همیشه کاش که یک سمت ، پدرت باشد تو هم بخندی و در سمت دیگرم باشی تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود تو دست کوچک باران باورم باشی بیا که رو...
16 بهمن 1392

آندیا ماهی سوار

آی قصه قصه قصه نون و پنیر و پسته یه بچه ی کوچولو کنار حوض نشسته تو اون حوض پر از آب ماهیا میخورن تاب پایین و بالا میرن انگار تو آب راه میرن کوچولو ماهیارو میون حوض آب دید لباش به خنده واشد چشماشو بست و خندی د ماهی سرخ کوچک کوچولو را نگا کرد میون آب چرخی زد شنا کرد و شنا کرد کوچولو میگه که ماهی! چقده قشنگ و ماهی! سرخ و ملوس و ریزی خیلی پاک و تمیزی   ...
8 بهمن 1392

آندیا در کنار عمو محسن

  دختر آبهای پاک دختر آسمان و نور دختر خنده های تلخ دختر اشک های شور ای که تمام خانه ات پُر از پَر فرشته بود نام تو را بگو چه کس بر آب ها نوشته بود ؟ ********* فقط به خاطر تو بود که رودها روان شدند پرنده ها برای تو همه ترانه خوان شدند چه دختری ! صدای او شبیه بوی یاس بود ستاره بود و در زمین غریب و ناشناس بود ********* بلند مثل آسمان نجیب همچنان گلاب پدر؛ تمام آسمان و شوهری چو آفتاب زنی که در جهاز او نسیم بود ورود بود زنی که چون بنفشه ای نگاه او کبود بود آندیا جونی اینم عکس تو در کنار عمو محسن (شوهر خاله عارفه )  چون تو خیلی عمو محسن رو دوست داری و هم اینکه خاله عارفه خیلی اصرار می ک...
1 بهمن 1392

آندیا در دومین شب یلدای زندگی

                                   سی ام آذره و یک  شب زیبا یه  شب بلند به اسم شب یلدا شب شب نشینی و شادی و خنده شبی که واسه ی همه خیلی بلنده همه ی اهل خونه خوشحال و خندون آجیل و شیرینی و میوه  فراوون شب قصه گفتن و یاد قدیما قصه ی لحاف کهنه ی ننه سرما شب یلدا که سحر شد،فصل پاییز میره جای پاییز رو زمستون می گیره ننه سرما باز دوباره برمی گرده کوله بارش رو پر از سوغاتی کرده شب یلدای سال ٩٢ ما خونه مامان جو...
1 بهمن 1392
1